(به محضر حضرت عبدالعظیم)
پر کرده ای وجود مرا از قدیم تو
ما رعیتیم و شاه عبدالعظیم تو
آقا ! تمام شهر گدا و کریم تو
یا سیدالکریم ! ما آمدیم تو ــ
این دست های خالی ما را رها مکن
از خود حساب سفره ما را جدا مکن
شب های جمعه در حرم تو گدا شدیم
غرق دعا و ناله یا ربّنا شدیم
با سوز واژه های کمیل آشنا شدیم
از شهرری مسافر کرب و بلا شدیم
آیینه دار کرب و بلا می کشی مرا
مثل حسین خون خدا می کشی مرا
وقتی که من به کار تماشای گنبدم
انگار پشت پنجره فولاد مشهدم
حالا هرآنچه هستم اگر خوب یا بدم
آقا ! من آمدم که بگویم من آمدم
چشم تو کیمیاست مرا هم نگاه کن
دست مرا بگیر و مرا سر به راه کن
دلداده ایم ما همه دلداده حسن
کاسه به دست سفره افتاده حسن
مستیم در کنار تو از باده حسن
عطر مدینه می دهی ای زاده حسن
ماه خدا که می شود اقرار می کنم
با بوسه بر ضریح تو افطار می کنم
آقا ! شده کبوتر دل جلد بام تو
« انت ولیّنا » به تو گفته امام تو
در صحن سینه می شکفد ازدحام تو
« ثبت است بر جریده عالم دوام تو »
با دیدنت ملائکه غرق شعف شدند
افلاکیان برای زیارت به صف شدند
هر شب میان راه تو سائل شویم ما
تا با نگاه لطف تو دعبل شویم ما
دلبر تو باش تا همگی دل شویم ما
از هرچه غیر روی تو غافل شویم ما
باران اشک شوق امانم بریده است
این دست ها به جز کرم از تو ندیده است
با بودن تو کهف حصین است شهرری
با عشق کوچه کوچه قرین است شهرری
تهران چو حلقه است و نگین است شهرری
رازی ، ابوالفتوح ... همین است شهرری
در هر زمان که بوده به دل خواهشی مرا
« بی اختیار سمت حرم می کشی مرا »