ورود به سایت
اعضای انجمن(108) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن

مهربانی مادر مانانا در گرجستان روستای چخیکا 25 کیلومتری تفلیس

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۳/۱۵ ساعت 02:19 بازدید کل: 464 بازدید امروز: 340
 
 

مهربانی مادر مانانا در گرجستان روستای چخیکا 25 کیلومتری تفلیس بعداز ظهرساعت 6 این روز مورخه 23/5/91 از تفلیس به طرف باتومی حرکت کردم.به سفارت ایران در تفلیس رفته بودم.وخاطره بدی برایم رقم خورده بود.مسیر هم سربالایی بود.باد شدیدی هم از مخالف می وزید.خیلی غمگین و افسرده بودم.اما عشق به حرکت روبه جلو هنوز سلولهای بدنم را به غلقلک وامی داشت.دیدن مناظر زیبا هم گاهی عذاب سفر را برایم شیرین می کرد.مهربانی هم از طرف مردم گرجستان خود شیرینی خاصی داشت.

به تابلو بزرگی رسیده بودم.تهران 1240 کیلومترو ایروان 319 کیلومتر صادقلو112 کیلومتر ویک روستای زیبایی در سمت چپم هویدا بود.نمای زیبای این روستا که شبیه شهر بود.خود نمایی می کرد.عقل ایجاب می کرد.شب را اینجا چادر بزنم.لذا دنبال یک محل مناسبی می گشتم.تا اینکه به محلی رسیدم.که چند مغازه و یک رستوران در آنجا قرار داشت.در کنار مغازه ای ایستاده بودم.مقداری وسایل خریدم.از مغازه دار که خانم بود.پرسیدم .شب می توانم اینجا چادر بزنم.با ادب و احترام گفتند.چرا که نمی شود.منتهی از 11 شب به بعد بزن.صندلی برای استراحتم آورد.یک نسکافه درست کرد.تا از مهمان ناخوانده اش پذیرایی کند.وقتی مشتری نداشت.به من می آمد سر می زد تا چیزی کم نداشته باشم.

تا حدودی چند کلمه گرجی یاد گرفته بودم.و اگر به مشکلی بر می خوردم.از کتاب راهنمایم استفاده می کردم.محاوره به زبان انگلیسی غیر ممکن بود.چون انگلیسی نمی دانستند. لباسهایم را شستم.شام درست کردم.تا از فرصت استفاده کنم.اسم مغازه دار مانانا بود.که من مادر مانانا می گفتم.خیلی مهربان و انسان دوست بود.شوهرش پدر زاهوری هم به جمع ما پیوست.فرصت کردیم.تا باهم صحبت کنیم.در مورد اداوارد شوارنادزه و ساکا شویلی صحبت کردیم.چراکه در یک زمانی خیلی به اخبار و اطلاعات عمومی در جوانی علاقه داشتم.شوارنادزه را از دوران نوجوانی می شناختم.ساکا شویلی را از اخبار شنیده بودم.در مورد اوستیای جنوبی هم صحبت کردیم.پدر زاهوری از هیچ محبتی به من به همراه مادر مانانا دریغ نمی کردند. همسایه ای داشتند.که رستورانشان با مغازه آنها کمی فاصله داشت.آنها هم به جمع ما پیوستند.مقداری وسایل به من دادند.پیشنهاد کردند.شب را در رستورانشان بخوابم و چادر نزنم.اما از لطفشان تشکر کردم.چرا که قدرت انعطاف با چادر برای حرکت راحت تر است.به شوخی می گفتم اگر در رستوران بخوابم تنبل می شوم.

در گرجستان بیشتر مغازه دارها و رستورانها ،کارکنانشان زن هستند. شام مادر مانانا با صاحب رستوران در جنگ بودند.تا در این میزبانی سبقت بگیرند.اما من شام درست کرده بودم.از محبتشان بی نهایت سپاسگزاری کردم.باز با این حال با آوردن خیلی وسایل مرا شرمنده کردند.ساعت 12 شب مغازه هایشان را بستند.باز مرا به خانه شان دعوت کردند.تا شب در خانه آنها استراحت کنم.به شوخی گفتم.خانه من راحت تر است.دستتان درد نکند.خداحافظی کردند و رفتند.

بعداز ساعاتی مجددا برگشتند.با پلاستیک میوه و خوراکی باز مرا شرمنده کردند. شب را در چادر خوابیدم.صبح زود آماده حرکت شدم.اما لباسهایم خشک نشده بود.مجبورشدم.کمی بمانم.تا آفتاب در بیاید و لباسهایم را خشک کند.پدر زاهوری و مادر مانانا رسیدند.از دیدن مجددمن خیلی خوشحال شدند.گفتند.صبحانه باید با ما باشید.من هم قبول کردم.صبحانه را باهم خوردیم.فلاکس چایی ام را پرکردند.باز مقداری فطیر محلی که داخل آن گوشت بود.برای راهم گذاشتند.داشتم از مهربانی شان بال در می آوردم و از حس انسان دوستی شان در درون خود می گریستم.لحظه خداحافظی با آنها سخت بود.آدرس ایران را دادم.وآنها را به ایران دعوت کردم.آنها هم مارا با خانواده در تابستان سال بعد به خانه شان دعوت کردند.به زبان گرجی گفتم بابت این همه مهربانی دستتان درد نکند(مادلوبا).

بعداز خداحافظی به رستوران هم سرزدم.واز محبت خانم  صاحب رستوان هم تشکر کردم.گفتم آدرس را به مادر مانانا داده ام اگر به ایران آمدید.حتما به ما سر بزنید.آنها هم نوشابه و آب معدنی برای راهم گذاشتند.تا همچنان از مهربانی مردم گرجستان شاخ در بیاورم.انصافا آنقدر مهربان بودند.که شاید قبل از سفر فکر نمی کردم.که با چنین انسانهای بزرگ و مهربان و با ادب و انسان دوست  در گرجستان برخورد کنم. بعداز دور شدن چند کیلومتری از محل در نقطه ای ایستادم.خاطره شب را مرور کردم.با خود فکر می کردم.عجب خدایی دارم.چه انسانهایی خلق کرده است.آنجا فهیدم.هرچند زبان از مهمترین فاکتورهای تشکیل یک اجتماع صمیمی می تواند باشد.اما انسان دوستی و انسان بودن هم می تواندمرزهای جهل و نادانی را بشکند.تا نظریه زندگی مسالمت آمیز با هر عقیده و زبانی دور از تصور نباشد.

این مطلب توسط بیوک محمودی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۴/۱۷ - ۱۸:۰۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)