لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
چه غم دارد ز خاموشی درون شعله پروردم
که صد خورشید آتش برده از خاکستر سردم
به بادم دادی و شادی، بیا ای شب تماشا کن
که دشت آسمان دریای آتش گشته از گردم
شرارانگیز و توفانی، هوایی در من افتاده ست
که همچون حلقۀ آتش درین گرداب می گردم
به شوق لعل جان بخشی که درمان جهان با اوست
چه توفان می کند این موج خون در جان پر دردم
وفاداری طریق عشق مردان است و جانبازان
چه نامردم اگر زین راه خون آلود برگردم
در آن شب های توفانی که عالم زیر و رو می شد
نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
بر آری ای بذر پنهانی سر از خواب زمستانی
که از هر ذره دل آفتابی بر تو گستردم
ز خوبی آب پاکی ریختم بر دست بد خواهان
دلی در آتش افکندم، سیاوشی بر آوردم
چراغ دیده روشن کن که من چون سایه شب تا روز
ز خاکسترنشین سینه آتش وام می کردم
شاعر: هوشنگ ابتهاج (ه . ا . سایه)
خواننده : افسانه رثائی - حسین علیزاده