ورود به سایت
اعضای انجمن(461) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
لاهوتیان (whoop )    

غیبت پر سوال تو...

منبع : سید علی صالحی
درج شده در تاریخ ۹۷/۰۴/۰۹ ساعت 13:18 بازدید کل: 455 بازدید امروز: 448
 

غیبت پر سوال تو

 

چه بوی خوشی می‌دهد این جامه‌ی قدیمی

این پیراهن آبی

این همه پروانه‌ی قشنگ در قابِ نامه‌ها،

این چند حبه‌ی قند در کنج روسری

قاب عکسی کهنه

بر رَف گِل‌اندود بی‌آینه،

و جستجوی خط و خبری خاموش

در ورق‌پاره‌های بی‌نشان

که گمان کرده بودم باد آن همه را با خود برده است.

دیدی!دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم

بی‌فردا گمَت کردم

دیدی در آن دقایق دیر باورِ پر گریه گمت کردم

دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی!

آخرین روزِ خسته،

همان خداحافظِ آخرین، یادت هست!؟

سکه‌ی کوچکی در کف پیاله با آب گفتگو می‌کرد،

پسین جمعه‌ی مردمان بی‌فردا بود،

و بعد، صحبت سایه بود، سایه و لبخندِ این و آن.

تمام اهالیِ اطراف ما

مشغول فالِ سکه و سهمِ پیاله‌ی خود بودند،

که تو ناگهان چیزی گفتی

گفتی انگار همان بهتر که راز ما

در پچ پچ محرمانه‌ی روزگار ... ناپیدا!

گفتی انگار حرف ما بسیار و

وقت ما اندک و

آسمان هم بارانی‌ست ...

راستی هیچ می‌دانی من در غیبت پر سوال تو

چقدر ترانه سرودم

چقدر ستاره نشاندم

چقدر نامه نوشتم که حتی یکی خط ساده

هم به مقصد نرسید؟!

رسید، اما وقتی

که دیگر هیچ کسی در خاموشیِ خانه

خواب بازآمدن مسافرِ خویش را نمی‌دید.

در غیبت پر سوال تو

آشنایان آن همه روزگارِ یگانه حتی

هرگز روشناییِ خاطرات تُرا بیاد نیاوردند.

در غیبت پر سوال تو آن انار خجسته

بر بال حوض ما خشکید.

در غیبت پُر سوال تو عقربه‌های شَنگِ

بی‌بازگشتِ هیچ ساعتی

به ساعت شش و هفتِ پسینِ پنج‌شنبه نرسید.

حالا که آمدی، آمدی ری‌را!

پس این همه حرفِ نامنتظر از رفتن بی‌مجال چرا؟!

راستی این همان پیراهن بنفش پر از پروانه‌ی آن سالها نیست؟

مگر همین نشانی تو از راه دور دریا نبود،

پس چطور در ازدحام دلهره، ناگهان گمت کردم

پس چطور در حرف و حدیثِ مبهمِ بی‌فردا گمت کردم؟

مگر ما کجای این بادیه‌ی بی‌نشان به دنیا آمده‌ایم ری‌را!

ما هم زیر همین آسمان صبور

مردمان را دوست می‌داریم.

حالا بیا به بهانه‌ای

تمام شبِ مغموم گریه را

از آوازِ نور و تبسمِ ستاره روشن کنیم

من به تو از خواب‌های آینه اطمینان داده‌ام ری‌را!

سرانجام یکی از همین روزها

تمام قاصدک‌های خیسِ پژمرده از خوابِ خارزار

به جانب بی‌بندِ آفتاب و آسمان بر می‌گردند.

این مطلب توسط جلال علی اصغری بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۷/۰۴/۰۹ - ۱۹:۳۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها: خدا 314 عشق 785

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)