اهل گردم، دل دیوانه اگر بگذارد
نخورم مِی، غم جانانه اگر بگذارد
گوشهای گیرم و فارغ ز شر و شور شَوم
حسرت گوشهی میخانه اگر بگذارد
عهد کردم نشوم همدم پیمانشکنان
هوسِ گردش پیمانه اگر بگذارد
معتقد گردم و پابند و ز حیرت بِرَهم
حیرت اینهمه افسانه اگر بگذارد
شمع میخواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانهی دیوانه اگر بگذارد
دگر از اهل شدن کار تو بگذشت !
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد...؟